سه نفر بودند پای یک معامله. بازار نبود! مزایده بود.
فقط سه نفر: فرشته، نفس، شیطان.
معامله بر سر من بود، من بودم و فروشنده که صاحب من بود.
گویا دیگر به دردش نمی خوردم. می خواست لقایم را به عطایم ببخشد.
و من سر به زیر، هراسان فقط گوش سپرده بودم به مزایده!
به هیچ می خرمش!
نفس بود. نفس من.
چرا به هیچ؟
هنگام جنگ
دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید، با جبهه
ها عجین شد
در فکه
و شلمچه
، دارا بروی مین
شد
چندین هزار دارا ، بسته به سر، سربند
این جماعت وقتی بانوان شهرم چادر می پوشند، با نگاه هایشان مسخره میکنند
وقتی چفیه می اندازیم، انگشت هایشان را به سویمان می گیرند
وقتی بی تابی مناطق جنوب را می کنیم، بی تابی امان را به سخره می گیرند
وقتی راهی مزار شهدا می شویم، می خندند به علاقه هایمان
وقتی غصه ی غصه های امامان را میخوریم، غصه هایمان را با حرف هایشان دو
چندان میکنند، بگذار برایت بگویم که همرنگ این جماعت شدن رسوایت می کند...
حال خواهی نشوی همرنگ ، رسوای جماعت شو
خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو
این حکایت بخونید اگه مختون سوت نکشید هرچی دلتون خواست بگید
چقدر ما نسبت به کارمان تعهد داریم؟
سخنرانی جالبیه!!!
گفتم بذارم شاید چندتا هم درد پیدا کنم...
آخه میگن....
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
بامردم بی درد ندانی که چه دردیست....
میگویند:
ﺑﺠﺎﯼ ﻧﺬﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ع) ﺑﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺯﺩﻩ ﻫﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ !
ﺑﺠﺎﯼ ﻫﯿﺄﺕ ﻣﺤﺮﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ!
ﺑﺠﺎﯼ ﺻﺮﻑ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺖ ﺿﺮﯾﺢ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ(ع) ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﻢ!
ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﯿﻦ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﺪ ﻭ ﺑﮕﯿﺪ:
خداوند به حضرت داوود علیه السلام وحی فرمود که : "ای داوود به گناهکاران بشارت بده که من توبه شما را می پذیرم و عفوتان می کنم. چون آن ها غیر از من کسی را ندارند، گناهکاران دل شکسته اند. گناه کرده اند و امیدشان به عفو است."