خدایا مرا دریاب..
غــرور عبــادتســـوز ♡❤
روزی حضرت عیسی(ع) از صحرایی میگذشت. در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی میکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
دراین هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت.
جوان وقتی چشمش به حضرت عیسی(ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همانجا ایستاد و گفت:
"خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر."
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
"خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن."
دراین هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
【 ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او
به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است! و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل
دوزخ هستی!】
┘◄ کیمیای سعادت، محمد غزالی، ج 1
- ۹۳/۰۶/۲۹