یا ابا عبدالله..
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۰ ب.ظ
ترکش به جناق سینه و حنجره ی علی خورده بود. خون زیادی از سمت قلبش بیرون
می آمد. در زیر نور ماه چهره ی علی نورانی تر شده بود. سعی کردم او را بلند
کنم، اما او گفت: «دیگر دست به من نزنید، این ها آمده اند مرا ببرند، مگر
نمی بینید. من باید بروم. کار من تمام است».
دوتا نفس عمیق کشید، به حالت نیم خیز بلند شد و ادامه داد: «السلام علیک یا
اباعبدالله (ع)» سپس با صورت به زمین افتاد. فرشتگان الهی آمده بودند، او
را تا بارگاه قدسی همراهی کنند، اما ما فرشته ها را نمی دیدیم.
- ۹۳/۰۶/۲۲