پرسید: ناهار چی داریم مادر؟
مادر گفت : باقالی پلو با ماهی...
با خنده رو به مادر کرد و گفت: ما امروز این ماهی ها را می خوریم و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند...
چند وقت بعد...
عملیات والفجر٨ ...
توی اروند رود گم شد...
و مادر... تا آخر عمرش ماهی نخورد...
استاد فاطمی نیـا حفظه الله :
برخیها هنــوز اخلاق خود را در خانـه درست نکردهانــد
به فکر عارف و سالک شدن افتادهانــد.
باید اخلاق و عرفان و سلوک را از خانـه آغاز کــرد.
یکی ازموانــع بزرگ اجابت دعا، دل شکستــن است.
امروزه متاسفانه خیــلی معمول شده؛
با یــک حرف تلخ این نور نماز شب از بیــن میرود.
خدا شاهدست الان مردم خیــلی دست کم گرفتهانــد آبرو بردن را.
خدا این گنــاه را نمی بخشد .
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی،...
خود باید مراقب ارزش ها باشیم
(!)تلویزیون آمد: .... خواب رفت!
(!)زنا آمد: .... ازدواج رفت!
(!)سود آمد: .... برکت رفت!
(!)مُد آمد: .... حیا رفت!
تقریبا سال 54 بود صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم .سه نفر غریبه جلو امدند و گفتند :ما از بچه های غرب تهرانیم ابراهیم کیه ؟بعد گفتند بیا بازی سر 200 تومان .دقایقی بعد بازی شروع شد .ابراهیم تک و انها سه نفر بودند ولی با این وجود به ابراهیم باختند .همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم و سر هفتصد تومان شرط بندی کردیم و خیلی سریع بردیم .موقع پرداخت پول ابراهیم متوجه شد انها پول ندارند و مشغول قرض کردن هستند یکدفعه ابراهیم گفت :آقا یکی بیاد تکی بازی کنه اگه برنده شد ما پول نمیگیریم .یکی از انها جلو امد ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد انقدر ضعیف که حریفش برنده شد.هفته بعد دوباره با همان بچه های غرب تهران و دونفر از دوستانشان با ابراهیم سر 500 تومان بازی کردند .و ابراهیم با ا ختلاف زیادی برد .شب با ابراهیم به مسجد رفتیم .بعد از نماز حاج اقا احکام گفت .تا اینکه از شرط بندی و پول حرام سخن گفت .و گفت پیامبر(ص)میفرماید:هر کسی پول نا مشروع به دست اورد در راه باطل و حوادث سخت از دست میدهد.و نیز فرمودند :کسی که لقمه ی حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمیشود .ابراهیم با تعجب به همه صحبت ها گوش داد بعد با هم رفتیم پیش حاج اقا و گفت من امروز سر 500 تومان شرط بندی کردم و برنده شدم .و بعد هم ماجرا تعریف کرد حاج اقا هم گفت از این به بعد مراقب باش ورززش بکن اما شرط بندی نکن .هفته بعد دوباره همان افراد برای شرط بندی پیش ابراهیم امدند ولی ابراهیم نپذیرفت و آنان شروع به تمسخر کردن و میگفتند :ترسیده، پول نداره ،میدونه می بازه ....ابراهیم به انها گفت که شرط بندی حرومه و اگه از این موضوع اگاه بوده با انها شرط نمی بسته و پول انها را به فقیران داده ...که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد.
نقل از مهدی فرید وند و سعید صالح تاش برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
یادمان باشد به دل کوزه ی آب،که بدان سنگ شکست . . .
بستی از روی محبت بزنیم!!
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند . . .
آبرویش نرود . . . !
یادمان باشد فردا,ناز گل را بکشیم . . .
حق به شب بو بدهیم . . .
و نخندیم دگر به ترکهای دل هر گلدان . . . !!
و به انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا…!
زندگی شیرین است!
زندگی باید کرد . . .
و بدانم که شبی، خواهم رفت . . . !!!!!!!!
و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی . . . !!!!